دعوای مادرشوهر و عروس؟؟!!
زن بیچاره مستاصل شده بود به زور جلوی اشکهایش را میگرفت مانده بود چه بگوید…. بالاخره سفره دلش را باز کرد. مادرشوهرم تنهاست و همسرم تنها پسر است لذا مجبور است مدام در خانه ما باشد و با ما زندگی کند با آنکه سه دختر دارد چون همسایه ماست همیشه با ماست.
اما چیزی که مرا اذیت میکند دخالتهای او و مقایسه های بیجایش است…. خدا نکند لباس جدیدی تن من ببیند خدا نکند ما مسافرتی یا تفریحی برویم یا یه چیز نوبرانه بخریم … اگر یه مهمان داشته باشم فرداش دعواست… انگار به همه چیز زندگی من کار دارد. خودم خنده رو هستم و همه چیز را با خنده از سر میگذرانم اما گاهی کارد به مغز استخوانم می رسد و عاصی میشوم.
پرسیدم مادرشوهرت چند سالشه؟ گفت: 70 سال… گاهی از خونه ام چیزهایی برمی داشت، به روم نمی آوردم، با اینکه مدام با ماست و شوهرم هر چی لازم داشته باشه رو براش میگیره… ولی باز از برداشتن اموال خونه دست برنمیداشت.
بالاخره یه روز دلو زدم به دریا و رودربایستی رو گذاشتم کنار و بهش گفتم…. در کمال ناباوری دیدم جبهه گرفت و گفت مال پسرمه به تو ربطی نداره دوست دارم… خوشت هست که هست نیستم بزار برو… دیگه طاقت نیاوردم قهر کردم و رفتم خونه مادرم، شب پسرم اومد دنبالم و منو برگردوند خونه …. شوهرم از ترس اینکه طرفداری تلقی نشه نیومد، ولی مادرشوهرم از فرداش نیومد و خونه خودش موند اما مشکل این شد که دیگه شوهرم از فرداش هر شب می ره خونه مادرش میخوابه میگه مادرم تنهاست باید کنارش بمونم… من خودم یه مادرشوهرم ولی هنوز باید مادرشوهر خودم اذیتم کنه؟؟؟
برام عجیب بود تو این دوره و زمونه شاهد چنین مواردی باشم… کلی باهاش حرف زدم و دلداریش دادم. ولی امروز دوباره برام دو صفحه دیگه درد دل نوشته بود واقعا دلم براش سوخت موندم چی بگم…
خداییش اگه شما بودید چه راهکاری برای این خانم میدادید؟؟؟؟؟؟؟