اتو زدن من و ظرف شستن او
خیلی خسته بودم ولی جمعه شب بود و فردا صبح شروع یه هفته پر کار و جدید…
لباسها رو که از رو بند جمع کرده بودم نگاهی انداختم وای هنوز اتو نکردم!!! خیلی خسته بودم به بچه ها گفتم هر کسی لباسهاش رو جدا کنه و بزاره تو کمدش به جز اونایی که اتو میخواد، لباسهای خودمون رو هم جدا کردم وای هنوز کلی لباس هست که باید اتو بشه، با اینکه خسته بودم و از سرشب سردرد زیادی داشتم چاره ای نبود، همه مشغول دیدن سریال بودن منم اتو رو زدم به برق و شروع کردم …
عجب اوضاعی شده بود، گاهی وقتا همسری خودش لباسهاش رو اتو میزنه حالا باید میدید خط شلوار شده بود 6خطه؟؟!!!
کلی زور زدم تا مرتبش کنم. بالاخره تموم شد، تا 10/30 شب داشتم اتو می زدم.
اما دست همسری درد نکنه که هوامو داشت آخه یه دفعه بین اتو زدن حواسم رفت سمت آشپزخونه دیدم بنده خدا شروع کرده به ظرف شستن … خداییش خوشحال شدم لااقل یه کارم کم شده بود( هر چند کامل نمیشوره ولی خوب بهتر از هیچیه) آخه میتونست بشینه و سریالش رو نگاه کنه یا …
گاهی وقتا همین کارها و توجهات کوچیک میتونه باعث خوشحالی و دلگرمی آدمها بشه… حواسمون هست؟؟؟؟
سلام و عرض ادب و تبريك به خاطر فعال بودن وبلاگ زيباتون در پاييز 96.